آن پیک نامور که رسید از دیار دوست/آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست

خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار/خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست

دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم/زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

شکر خدا که از مدد بخت کارساز/بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست

سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار/در گردشند بر حسب اختیار دوست

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند/ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست

کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح/زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست

ماییم و آستانه عشق و سر نیاز/تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست

دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک/منت خدای را که نیم شرمسار دوست





غزل شماره ۶۰
7 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/10/23 - 02:09 در شعر و داستان